شماره ی سی وچهارم هفته نامه کرگدن دستمه من دراز کشیدم تو نور بی جونی که از پشت پنجره و پرده آبی اتاقم سرک کشیده روی فرش لاکی قرمز
دارم داستانای ایرانیش رو میخونم
اولین قسمتی که از هفته نامه های کرگدن یا ماهنامه همشهری میخونمه
فنجون قهوه کنار جامدادی ماژیکای رنگاوارنگ هایلایته و من بعد تموم شدن هر داستان کوتاه یکی از ناخن هام رو سوهان میکشم کاری که ازش بدم میاد
خونه آرومه بابا تو پذیرایی درس میخونه مامان آش رشته بار میزاره برای عصر
چقد دلم لک زده بود برای این خونه برای این اتاق برای آرامشش برای نشستن و با مامان چایی خوردنو تعریف کردن از اتفاقای روزانمون
دو سه ماه گذشته همش بدو بدو بود بیشتر برای خواهر و مادرم البته من بیشتر تو خونه بودم از سرکار نیومده شام و ناهار مهمونا رو بار میزاشتم.
ولی تموم شد شکر خدا خوب هم تموم شد خوب نه عالی
همه چی همونجور شد که برنامه ریزی کرده بودیم
به مامان میگم بعد از بیست و هفت سال تک فرزند شدم
حالا منم و مامان و بابا
...
یه تجربه ای که اینروزا تا حدی یاد گرفتم و سعی میکنم تمرینش کنم خونسرد بودنه
خیلی جاها از دستم در میره خیلی جاها یادم میره ولی وقتایی که سعی میکنم خونسرد و با آرامش باشم همه چیز عالی پیش میره
مثل روز دفاعم که وسط راه یه مورد کاری جدی برای برادرم پیش اومد ازش خواهش کردم بره به کارش برسه چیزی تا دفاعم نمونده بود و من هنوز میوه ها رو بسته بندی نکرده بودم و شیرینی و آبمیوه نخریده بودم
مامان استرس گرفت سعی کردمم خونسرد باشمو و خودمو بقیه رو حرص ندم
به خانواده و خودم قبولوندم که برنامه های دانشگاه هیچوقت به موقع برگزار نمیشه
کارهامو تو ذهنم مرور کردم آژانس گرفتم رفتیم خونه خواهرم وسایل پذیرایی رو آماده کردیم
و بله به موقع نرسیدم دانشگاه ولی مجبور شدم به دفاع چند نفر که جلوتر از من بودند گوش بدم تا نوبتم شه و شیرین ترین قسمت روز دفاعم رسیدن برادرم بود درست لحظه ای که میخواستم دفاعم رو شروع کنم.
تو عروسی هم سعی کردم خونسرد باشمو و این رو با حرفام به مادرم منتقل کنم
کاش یاد بگیرم و بتونم همه جا خودمو آروم کنم.
...
+ داشتم کارتای عروسیش رو مینوشتم گفت راستی اگه میخوای دوستات رو دعوت کن گفتم باشه بعد دیدم من اصلا دوستی ندارم که بخوام دعوتش کنم و این غم انگیز نیست اصلا غم انگیز نیست.
+ خلاصه که دوباره منم و چای عصرگاهی و یار و شماها.
- ۹۵/۱۰/۲۱