منتظرم که آب جوش بیاد تا برای خودم دمنوش آویشن و عسل و آبلیمو درست کنم
علائم سرماخوردگی دارمو هیچ دلم نمیخواد مریض شم از بس که بد مریض میشمو از زندگی میفتم
میدونید دلم عجیب کتاب خوندن میخواد دو روزه که مجله کرگدن رو میز تحریرم افتاده و عجیب دلم میخواد بخونمش
ولی باید لباسارو از ماشین دربیامو اتو کنم و برای فردا ناهار درست کنم راستی شام رو هم سوزوندم
لباسارم تو ماشین ریختنی نصفشون رو جا گذاشتم
اصلا من نمیدونم مامانم چیکار میکنه که همه چیز همیشه مرتبه چوبِ جادو داره انگار
امروز روز شلوغ و خسته ای بود تمام روز بدو بدو میکردم تا تو نمایشگاه غرفه بگیریم
احتمالا تعطیلات رو نمایشگاه باشم حیف باشه برنامه ریزی کرده بودم پروژه های درسی بابا رو به یه جایی برسونم و یه طرح خیلی خوشگل هم برای کشیدن انتخاب کرده بودم ولی خب چاره ای نیس
شاید اینجوری بیشتر قدر ثانیه های زندگیم رو بدونم
...
وقتی با تمام خستگی از نمایشگاه برمیگشتم اومد دنبالم
بعد رفتیم کافه ,لاته سفارش دادیمو بستنی :\و روی یکی از کاغذهای انباشته شده توی کیفش برای هم چیز نوشتیم بعد یادداشت رو برای یادگار زیر شیشه میز کافی نذاشتیم برش داشتمو چسبوندم به سر رسیدم دقیقا تو تاریخ بیست و چهارم آذر نود و پنج
...
پ ن 1: میدونید خیلی حرف ها برای گفتن دارم و شما رو از همه دوستان واقعیم محرم تر میدونم ولی ذهنم پراکندس
انگار همش از یک موضوعی به یه موضوع دیگه پرش میکنه باید این بی نظمی و پراکندگویی رو حس کرده باشید
واقعا معذرت میخوام ولی نمیتونم منظم بنویسم و نمیتونم هم دست از نوشتن بردارم
خلاصه که ببخشید.
پ ن2: مامانمینا رفتند خوزستان.
...
خدایا شکرت برای خستگی این لحظه.
- ۹۵/۰۹/۲۴