وَ ما اَدریکَ ما مَرْیَم ؟

بایگانی
  • ۰
  • ۰

منتظرم که آب جوش بیاد تا برای خودم دمنوش آویشن و عسل و آبلیمو درست کنم

علائم سرماخوردگی دارمو هیچ دلم نمیخواد مریض شم از بس که بد مریض میشمو از زندگی میفتم

میدونید دلم عجیب کتاب خوندن میخواد دو روزه که مجله کرگدن رو میز تحریرم افتاده و عجیب دلم میخواد بخونمش

ولی باید لباسارو از ماشین دربیامو اتو کنم و برای فردا ناهار درست کنم راستی شام رو هم سوزوندم 

لباسارم تو ماشین ریختنی نصفشون رو جا گذاشتم

اصلا من نمیدونم مامانم چیکار میکنه که همه چیز همیشه مرتبه چوبِ جادو داره انگار

امروز روز شلوغ و خسته ای بود تمام روز بدو بدو میکردم تا تو نمایشگاه غرفه بگیریم

احتمالا تعطیلات رو نمایشگاه باشم حیف باشه برنامه ریزی کرده بودم پروژه های درسی بابا رو به یه جایی برسونم و یه طرح خیلی خوشگل هم برای کشیدن انتخاب کرده بودم ولی خب چاره ای نیس 

شاید اینجوری بیشتر قدر ثانیه های زندگیم رو بدونم

...

وقتی با تمام خستگی از نمایشگاه برمیگشتم اومد دنبالم 

بعد رفتیم کافه ,لاته سفارش دادیمو بستنی :\و روی یکی از کاغذهای انباشته شده توی کیفش برای هم چیز نوشتیم بعد یادداشت رو برای یادگار زیر شیشه میز کافی نذاشتیم برش داشتمو چسبوندم به سر رسیدم دقیقا تو تاریخ بیست و چهارم آذر نود و پنج

...

پ ن 1: میدونید خیلی حرف ها برای گفتن دارم و شما رو از همه دوستان واقعیم محرم تر میدونم ولی ذهنم پراکندس

انگار همش از یک موضوعی به یه موضوع دیگه پرش میکنه باید این بی نظمی و پراکندگویی رو حس کرده باشید

واقعا معذرت میخوام ولی نمیتونم منظم بنویسم و نمیتونم هم دست از نوشتن بردارم

خلاصه که ببخشید.

پ ن2: مامانمینا رفتند خوزستان.

...

خدایا شکرت برای خستگی این لحظه.


  • ۹۵/۰۹/۲۴
  • مریم ...

نظرات (۵)

اول
اول
اول
پاسخ:
همون لحظه هم پیامت رو دیدمو ذوقمرگ شدم
  • شیکسون (^_^)
  • زندگی این مدلی رو هم دوست داریم ;-)
    پرشور و پرنلاش...
    میتونیم بپرسیم کدوم نمایشگاه؟ همین معروفه که در پیشه؟ ^_^
    پاسخ:
    :)
    بله همون معروفه
    هرجوری بنویسی دلنشینه...
    دمنوشت نوش جان و ویروس و سرماخوردگی ازت دور باشه الهی^ـ^

    گاهی روزا جوری پیش میرن که هیچ ربطی به اون برنامه ای که تو ذهنمون داشتیم ندارن، ولی میدونم تو خوب بلدی روحتیو حفظ کنی و بین همین وظیفه ها لبخند بزنی...

    آخر هفتت قشنگ باشه مریم جانم 

    +عروستون خوزستانیه؟ خوزستانیا خیلی ماهن :دی ! اصنم تعریف از خود نبود=))
    پاسخ:
    وای یاسی الان که دارم برات مینویسم هفت صبحه
    باید پاشم قهوه دم کنم الویه ای که دیشب درست کردمو باگت کنم, آماده شم برم نمایشگاه
    فعلا که در مقابل سرماخوردگی مقاومت کردم
    آره عروسمون خوزستانیه و اونجا زندگی میکنه ما سر قضیه مراسم برادرم اولین بارمون بود میرفتیم خوزستان
    میدونی یاسی اختلاف فرهنگی زیادی داریم ولی هیچی از ماه بودنشون کم نمیکنه
    نمیدونستم خوزستانی هستی خوزستانیا یجور خاصی به خودشون بابت این قضیه افتخار میکنند که دوست دارم
    دوست داشتم خوزستانی باشم.
  • ستاره عبدالمیری
  • همینکه می نویسی مهمه

    پاسخ:
    ممنون ستاره جان
    چه خوب که از کار سفارش لباست راضی بودند از خوندنش خوشحال شدم
    برای برادرت دعا میکنم اگه قابل باشم.
    پس روز نمایشگاهت گذشت، میدونم حتما خیلی خوب بوده و مثه همیشه از پسش براومدی^ـ^ خسته نباشی مریم عزیزم... 

    اره میدونم، تو همین تهران خانواده با خانواده متفاوته ،دیگه چه برسه شهرهای مختلف و فرهنگای متفاوتشون... من خودم خوزستان شاید ۵ بار رفته باشم سفر
    پدر مادرم متولد اونجان، 
    میدونی آدمای خون گرم و صمیمی هستن اکثرا، و فرهنگا هم خیلی متنوع هست توشون ،عربای خوزستان ، یا بختیاری ها یا نمیدونم خیلیا.. ما بختیاری هستیم و کمیییییییییییییی این قضیه راضی بودنه رو من خودم شخصا دارم ولی بروزش نمیدم:)) نمیدونم جریانش چیه !:دی
    پاسخ:
    روز نمایشگاه گذشت کلا نمایشگاه تموم شد ولی میدونی که رییس و کارفرما هیچوقت راضی نیستند.
    عروس ما هم بختیاریه 
    خیلی خونگرمند خیلی زیاد

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی