وَ ما اَدریکَ ما مَرْیَم ؟

بایگانی
  • ۰
  • ۰

دارم هدیه هایی که مامانم برای عروسمون و خانوادش خریده رو کادو میکنمو روشون روبان صورتی میچسبونم.

دلم برات تنگ شده

برای خودِ خودت

خودِ بی دغدغه ات,خودِ شادت

برای اون روزایی که میرفتیم کافه و نمایشنامه مینوشتیم داستان مینوشتیم

یادته یه بار یهو شروع کردی دیالوگ گفتن و خواستی نقش مقابل رو بازی کنم داستان تو غروب فرانسه شکل میگرفت.

راستی چرا تمام داستانای من و تو تو یه غروب سرد تو فرانسه شکل میگیره؟

اولین داستان رو یادمه من شخصیت دختر داستان و نقاش بودم راستی من تو همه داستانای تو نقاش بودم بعد تو یه غروب سرد به هم برخوردیم.

میبینی من که مثل تو بلد نیستم داستان بنویسم که هی تو بچگی جایزه بگیرمو تو بزرگسالی کارام تو جشنواره مقام بیاره

من فقط میتونم داستانای سطحی بگم از چهارتا فیلمی که به زور بردیم سینما 

برف روی کاج ها رو یادته؟؟؟داشتیم از جلوی سینما رد میشدیم که دیدی اکران داره قبلتر فیلم رو تو جشنواره دیده بودی رفتی بلیط خریدی گفتی وای مریم باید این فیلم رو ببینی

اولین فیلمی بود که با هم دیدیم یادته؟

بعدتر ها نفهمیدم عاشق چیِ من شدی؟؟ عاشق پرحرفیام تو مترو؟آخه فقط من و تو مسیرمون مشترک بود

یادته به معصومه گفته بودی وای چرا این دختره انقد حرف میزنه

تو کتابای خوب میخوندی فیلمای خوب میدی همه دیالوگای دنیا رو حفظ بودی دبیر کانون شعر بودی 

من؟؟؟من سرمو کرده بودم تو برنامه نویسی و انتگرال و محاسبات عددی و ریاضی مهندسی

یادته با بچه های کانون رفتید نمایشگاه کتاب؟یادته چقد بهتون خوش گذشت یادته من نیومدم موندمو پژوهش عملیاتی خوندم

پژوهش میخوندم ببینم از رشته مدیریت خوشم میاد یا نه؟ 

هنوزم جز خاطرات مشترک خوبتونه هنوزم میگید حیف که نبودی

لعنتی تو عاشق چیِ من لوس شدی؟؟؟

...

کاش همون روزای بی دغدغه بود فارغ از مشکلات و دغدغه های کاریت و ازدواج و بیماری شدید قلبی پدرت

قلبم مچاله میشه میبینم انقد فشار روته

منم که کنارت نیستم دقیقا مقابلتمو فقط خودمو میبینم

نوشتن از این قسمتاش سخته نوشتن از روزای پر از استرس تو سخته

فقط کاش یه جوری درست میشد

من به معجزه معتقدم تو هم باش.

...

کار بسته بندی هدیه ها تموم شد که مدیرم زنگ زد و در مورد فلان جلسه ی مهمی که باید توش میبودم پرسید

در جریان نبودم

اصلا امروز سرکار نرفتم دو روزی هست که سردرد دارمو با هیچ مسکنی آروم نمیشه امروز سعی کردم خودمو جمع و جور کنم و برم حداقل با تاخیر برم ولی هربار که بلند شدم سرم گیج رفت

بالاخره تصمیم گرفتم نرم و موندم خونه و هی تو ذهنم برنامه چیدم فرصت خوبیه ها میشه فلان کارو کرد

بعد خودمو دعوا کردم امروز نه, چته؟چه خبرته؟تو اگه توان تموم کردن یکی از طرحات کتابت یا حتی پروژه ی درسی بابا رو داشتی میرفتی سرکارتو پروژهای اونجا رو به یه جایی میرسوندی

بعد سعی کردم استراحت کنم اگر نهار درست کردن و رفتن به خرید و خیاطی و کادو کردنها رو حذف کنیم کل روز رو خوابیدم

راستی دکتر هم رفتم فشارم پایین بود  آمپول تزریق کرد ولی سِرُم نه

یعنی خودم نذاشتم حوصله تو اتاق تزریق بودن رو نداشتم اونم تنها

به نظرم اتاقای تزریق یکی از بی رحم ترین و بی روح ترین و سردترین جاهای دنیاس

سِرُم خوراکی گرفتم با طعم توت فرنگی در عین شیرینی به شدت شوره چرا انقد بده؟؟؟

من پاشم چایی بخورم که بغضم بخوابه دوش بگیرم لباس اتو کنم وسایل فردا رو آماده کنم.

بابت جلسه یکمی نگرانم ولی به تواناییهام ایمان دارم پروژه رو جمع و جور میکنم و البته که سود خوبی نصیب واحد ما میشه.

...

مامانم گفت مریم لطفا مریض نشو

گفتم باشه

...

شب پاییزیتون خوش.

  • ۹۵/۰۹/۲۲
  • مریم ...

نظرات (۳)

ان شالله دلت آروم بگیره....

مریم ها همیشه یجور خاصن

اصلنم اسم من مریم نیست:))
پاسخ:
ممنون از دعای قشنگت
اسم قشنگت چیه خب؟
سلام
الان بهتری مریم خانوم؟
یه کم پستت درهم بود ،شایدم من درهم خوندم
ولی گذاشتم به حساب بی حالیت
اما قشنگ مینویسی:)
پاسخ:
سلام ساقی جان
ممنون از احوالپرسیت عزیز
بله خیلی بهترم
اینروزا کلا ذهنم درگیره و درهمه ببخش
ممنون قشنگ میخونی:)
هم اسمیم دیه:دی
پاسخ:
اااا
چه خوب
آخجون
گفتم شما هم که خفن و خاصید یه دلیلی داره ها.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی