یک قرص جوشان میندازم تو لیوان آبم و پیامی که همکارم برام فرستاده رو برای مامانم فوروارد میکنم
قهریم یعنی من صبح با قهر زده بودم بیرون هنوز هم هستم به نظرم ولی دلم میخواست مثل خودم صبحش رو با این پیام شروع کنه.
فلشم رو به سیستم میزنم تا کارمو شروع کنم ولی دلم عجیب نوشتن میخواد خب اینجا همش شده من صبح بیدار شدم قهوه خوردم شنبه ها تا 9 شب سرکلاس بودم من زمانم رو از دست نمیدم من قدر لحظه هامو میدونم و آی ایهاالناس من خیلی خفنم.
ولی چه چاره ای هست برای دختری که روزها سرکاره و شبها پناه میبره به شعر و چای و نقاشی و آخر هفته ها مقاله و کتاب درسی میخونه
دختری که آبرنگ کار میکنه اکثر نقاشیاش خراب میشه و ناامید نمیشه.
راستی تاریخ عروسی برادرم مشخص شد چهارشنبه مامانمینا میرند خوزستان تا جهاز عروسمون رو بیارند .عروسمون و خواهر بزرگترش هم چند روزی مهمانمان خواهند بود.
با عروسمون صمیمی نیستم در موردش نظر نمیدم تو کارهاش دخالت نمیکنم هیچ کاریش رو تایید یا تکذیب نمیکنم
ولی اجازه نمیدم هیچکدوم از اقوامم پیش من غیبتش رو بکنند , دوستش دارم و براش احترام زیادی قائلم.
حالا جز برج میلاد جایی هست که بشود شب رفت و به خودش و خواهرش خوش بگذره؟؟؟؟یه جای خیلی خوب؟
یه چیز دیگه اینم پیامی که برای مامانم فرستادم:
🔸طبق قانون فیزیک قراردادن یک آهن در میدان مغناطیسی،پس از مدت کوتاهی آنرا به آهنرُبا تبدیل میکند،
🔸حال قراردادن یک ذهن در میدان مغناطیسی بدبختی،
میشود بدبختی رُبا،
🔸و قرار دادن در میدان مغناطیسی خوشبختی میشود
خوشبختی رُبا.
🔸هرچه را که می بینید،
هرآنچه را که می شنوید
و هر حرفی که می زنید،
همه دارای انرژی مغناطیسی هستند و ذهن شما را همانرُبا میکنند.
🔸به قول حضرت مولانا:
تا درطلب گوهر کانی، کانی
تا در هوس لقمه نانی، نانی
من فاش کنم حقیقت مطلب را
هرچیز که در جستن آنی،آنی
...
- ۹۵/۰۹/۲۱