بهش پیام داده بودم بیداری؟؟؟نوشته بود آره نوشته بود دل درد داره فکر و خیال هم.
فکر کردم به روزِ به دنیا اومدنش,هفت سالم بود,بهمنِ اولین سال تحصیلیم,درست چند روز بعدِ روزِ مادر
تو مدرسه به بچه هایی که اسمشون فاطمه و زهرا بود جایزه داده بودند و به ما نه
من ظهر دلخور به مادرم گفته بودم خب اسمِ منم اسمِ امامه مگه اسم حضرتِ مریم نیست؟؟؟
چند روز بعدش به دنیا اومد دختری که پدرش معتقد بود نگینِ خانوادست و قرار شد اسمش رو بزارند نگین.
انقدر گریه کرده بودمو پا زمین کوبیده بودم که به نگین ها جایزه نمیدهند که اسمش رو گذاشتند زهرا
تمام روزهای بعد بدو بدو از مدرسه میرفتم خونشونو میزاشم رو پامو تکونش میدادم تا بخوابه
خاطراتِ بعدیم مالِ زمانهاییه که موهاش رو خرگوشی میبستمو میبردمش پارک
بعدها کتابهای علوم انسانیشو بارها و بارها ورق زدم و خوندمو حسرت خوردم که چرا ریاضی خوندم
بعدترها باهاش درد و دل کردم با زبون روزه تو خیابون دوایدیمو سرمونو رو یه بالش گذاشتیمو بلند بلند اِبی خوندیم.
حالا شبِ قبل به من گفته بود فکر و خیال داره
من امروز با یه لیوان شیرِگرمو پیچیده شده لای پتو و با یه کتابی که نمیخونمش داشتم بهش فکر میکردم
فکر و خیال؟؟؟؟برای یک دختر نوزده ساله؟؟؟؟ گفته بودم که به موفقیاتش فکر کنی به رشته خوبی که توش درس میخونه به زیبایی بی وصفش.
گفته بودم توی تمام مراحلِ زندگی کنارشم که پشتش رو خالی نمیکنم
چه حرفِ خنده داری,من خودم رو هم نمیتونم جمع و جور کنم مگر نه اینکه چند شبِ گذشته رو به زور قرصِ دیازپام خوابیده بودم؟؟؟
مگر نه اینکه دلم از اضطراب تو دستام بودو من سعی میکردم اوضاعِ روحی خودم رو مدیریت کنم و خودمو قانع کنم که اوضاع مرتبه که همه مشکلات از ذهنِ خودِ من داره شکل میگیره حس میکنم هورمونهام قاطی شده
اه لعنتی همه چی زیرِ سر هورمونهاست.
...
یک روز که دانشجوی کارشناسی بودم و با دوستام توی چمنای دانشگاه نشسته بودیم یکی از دوستان پرسیدبچه ها فکر میکنید هر کدوم از ما ده سال بعد کجاییم؟
کاش ده سالِ بعد بود.
- ۹۵/۰۹/۱۲