پاهام ضعف میره و کمرم درد میکنه و من چقد بابتشون خرسندم
حسایِ خوشایندِ هر شنبه...حسِ رضایت بعد از یک جمعه ای که من برای ساعت به ساعتش برنامه چیدم.
بیدار شدن تو پرانرژی ترین روز هفته و شروع دوباره ی تمام تصمیمای نصفه.
بعد کار و تا 9 شب کلاس بودن...
دوباره مثل هر هفته کلاس رفتنی مسیرم درست از جلوی در خونست و من هی وسوسه میشم که دختر برو خونه امروز کارت زیاد بود و نهیب زدن به خودم که دنیا که درنگ نمیکنه تو چرا درنگ کنی؟؟؟
دوباره خستگی زیاد و دردِ کمر واسه حمل اون کوله سنگین.
دوباره محکم کردن بند کفشمو و درد و دل با قورباغه جان (عروسک جاکلیدیم) که آماده ای؟راه بیفتیم؟ بریم؟
دوباره برنامه ریزی, چیدن هدفها و تلاش و تلاش و تلاش.
کاش حسِ خوب دراز کشیدن الان رو بعد از یه روز شلوغ, بعد از خوردن کوفته ی خیلی خوشمزه مامان با ترشی بادمجون شکم پر و عطر صابون هویج روی پوست صورتم رو میتونستم بیان کنم.
- ۹۵/۰۸/۲۲