از سر کار اومدم
دلم پر میکشه برای یکم کتاب خوندن دیشب فقط تونستم یک صفحه بخونم مدتهاس که وبلاگاتون رو نخوندمو ازشون نت برداری نکردم. دلم برای هزاربار خوندن حرفای قشنگ حنا و وبلاگ رنگی یاسی تنگ شده هر چند تو طول روز وسط کارا یکی دوبار نگاه مینداختم ولی با خیال راحت و یه دل سیر نخوندم.
زندگی گاهی روی سختشو نشون میده روی بد رنگشو، مثل حس الان...
خب دارم میگم حس...حس آدما هم که دست خودشونه، بزار دنیا تا دنیاست روی دنی و پستش رو نشونم بده، روی بد رنگشو، من تا دلت بخواد ماژیک و مداد رنگی و هایلایت دارم برای رنگ پاشیدن به این زندگی...
از لحاظ شغلی به جایی که میخواستم نرسیدم؟؟؟ چه اهمیتی داره وقتی هر روز صبح زود بعد بیدار شدن برای همین کار صدای همهمه و جیک جیک گنجشکا میپیچه تو اتاقم... که پرده آبی اتاقمو میکشم کنار و نور سفید نارنجی خورشید مهمون فرش لاکی رنگ اتاقم میشه.
پایان نامه؟؟؟دارم انجام میدم که خداروشکر حالا اصلاحاتش انجام میشه تا بوده همین بوده.
ازدواج؟؟؟مگه از تجردم لذت نمیبرم؟ اونم صلاح و مصلحتش دست خداست راضی ام به رضاش.
میخوام برای خودم یه هدیه بخرم بی مناسبت، بدون اینکه به هدف خاصی رسیده باشم یا کاری کرده باشم میخوام برای خودم هدیه بخرم چون خودمو دوست دارم و آدما برای کسایی که دوسشون دارن هدیه میخرن، فقط نمیدونم لب تاپ یا دوربین عکاسی؟
- ۹۵/۰۱/۲۶