از تلوزیون یه آهنگ آذری وطنی پخش میشه، من تکیه دادم به مبلی که جای مامان رو پایینش انداختیمو گلدوزی میکنم، بوی گلاب تو کل خونه پیچیده، تا میام برم آشپزخونه ببینم بوی گلاب از کجاست عزیز( مادر مادرم) با قابلمه پر فرنی داغ میاد پذیرایی، خوشمزه ترین و خوش عطر ترین فرنی عمرم که طعم عشق میده، طعم محبت دستای عزیز.
مامان میگه میخام پول عمل بینی ام رو خودم بدم، تو شرایطی نیستیم که بابا بده تو تصادف مقصر بابا بوده و کسی که باهاش تصادف کردن و هرچند خداروشکر چیزیش نشده ولی بدقلقی میکنه و رضایت نمیده و بیمه ماشین ما هم متاستفانه تموم شده، با وجود اینکه میدونم پدرم اجازه نمیده بچه هاش برای خونه خرج کنند میگم مامان من پول عمل رو میدم، با لبخند میگم پس سه تا مهندس تحویل جامعه دادی برای چی؟
از شما چه پنهون منم ندارم و رو عیدی و سنوات و حقوق اسفند حساب کردم، ولی میخام تو خونه و مشکلاتش یه سهمی داشته باشم، کاش بتونم، توکل بر خدا.
دیروز به محض رسیدن به خونه بابا اومد و صورتمو بوسید و محکم دستمو فشار داد، انگار بابا هم حسابی ترسیده بود که ممکن بود شانس دوباره دیدن بچه هاشو نداشته باشه، چقد دوسش دارم، مرد پنجاه ساله دوست داشتنی سختگیر من با موهای جوگندمی تو یکی از دلایل نفس کشیدن منی.
خدایا سلامت پدر و مادرم بزرگترین عیدی بود که میتونستی بهم بدی، به چشمم میاد و شاکرم.
- ۹۴/۱۱/۲۲