وَ ما اَدریکَ ما مَرْیَم ؟

بایگانی
  • ۰
  • ۰
از تلوزیون یه آهنگ آذری وطنی پخش میشه، من تکیه دادم به مبلی که جای مامان رو پایینش انداختیمو گلدوزی میکنم، بوی گلاب تو کل خونه پیچیده، تا میام برم آشپزخونه ببینم بوی گلاب از کجاست عزیز( مادر مادرم) با قابلمه پر فرنی داغ میاد پذیرایی، خوشمزه ترین و خوش عطر ترین فرنی عمرم که طعم عشق میده، طعم محبت دستای عزیز.
مامان میگه میخام پول عمل بینی ام رو خودم بدم، تو شرایطی نیستیم که بابا بده تو تصادف مقصر بابا بوده و کسی که باهاش تصادف کردن و هرچند خداروشکر چیزیش نشده ولی بدقلقی میکنه و رضایت نمیده و بیمه ماشین ما هم متاستفانه تموم شده، با وجود اینکه میدونم پدرم اجازه نمیده بچه هاش برای خونه خرج کنند میگم مامان من پول عمل رو میدم، با لبخند میگم پس سه تا مهندس تحویل جامعه دادی برای چی؟
از شما چه پنهون منم ندارم و رو عیدی و سنوات و حقوق اسفند حساب کردم، ولی میخام تو خونه و مشکلاتش یه سهمی داشته باشم، کاش بتونم، توکل بر خدا.
دیروز به محض رسیدن به خونه بابا اومد و صورتمو بوسید و محکم دستمو فشار داد، انگار بابا هم حسابی ترسیده بود که ممکن بود شانس دوباره دیدن بچه هاشو نداشته باشه، چقد دوسش دارم، مرد پنجاه ساله دوست داشتنی سختگیر من با موهای جوگندمی تو یکی از دلایل نفس کشیدن منی.
خدایا سلامت پدر و مادرم بزرگترین عیدی بود که میتونستی بهم بدی، به چشمم میاد و شاکرم.
  • ۹۴/۱۱/۲۲
  • مریم ...

نظرات (۲)

خدا را شکر که به خیر گذشته است. چه شرایط سختی دارید الان. 
پاسخ:
آره خدارو صد هزارمرتبه شکر، از لحاظ مالی یکم سخت شده هرچند بابام اصلا هیچی بروز نمیده، خیلی توداره ولی حس میکنم که نگرانه.
تنها چیزی که مهمه بودن همگیتون کنار همه، باقی مسائل سخت یا آسون ،دیر یا زود وقتی همه ی خونواده دست همو تو دستشون دارن حل میشن...این خود زندگیه دیگه...  :)  
پاسخ:
واقعا خودمم فکر نمیکردم خانوادم انقد بهم نزدیک باشن و پشت هم.ایشالا که این قضیه هم بخیر بگذره.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی