دلم گرفته خیلی زیاد، خیلی خیلی زیاد
دلخورم از دوستای قدیمی و صمیمیم که قضاوتم کردن که نتونستن خودشونو بزارن جای من که ندارمشون.
که بارها به خودم گفتم هر کی رفت بی زحمت درب رو هم پشت سرش ببنده ولی احساسم...
امشب باشگاه نرفتم که با بابا آمار کار کنم الان که درس تموم شده با مامان نشستیم تو اتاق من، حرف نمیزنیم مامان آهنگ گوش میده و من بساط نقاشیم پهنه، تکیه دادم پایین تخت و به قلم موهام دست نمیزنم.
مامان میگه چیکار میکنی؟ نمیگم دارم مینویسم، نمیگم غممو تو این وبلاگ پنهان میکنم در مقابل همه سوالاش که فلانی چیکار کرد و فلانک بهت پیام نداد؟ میگم مامان یه دقیقه صبر کن این متنو بفرستم برای استادم، بعد عذاب وجدان میگیرم که جای حرف زدن با مامان و جواب دادن بهش...
بازم عذاب وجدان، عذاب وجدان میگیرم که برم باشگاه و درس بابام بمونه، عذاب وجدان میگیرم چون الان فرصت حرف زدن با مامان هست شاید فردا شب نباشه، خدایا چقد دلم گرفته.
چقد دلم میخواد کمتر استرسی باشم کمتر از شدت اظطراب و پریشونی قدم بزنم تمام اتاقمو، کمتر وابسته باشم به خانوادم، یکمم برای خودم زندگی کنم.
...
امروز یه اتفاقی افتاد که دلخورم کرد، سر میز ناهار داشتم اینستامو چک میکردم یهو یکی از همکارام گفت میتونم یه لحظه گوشیتو بگیرم؟ گوشیرو دادمو متوجه شدم اینستای کسیو با گوشیم و اینستای من چک کرد، خب خودش اینستا نداره ولی دلخورم ازش که اجازه نگرفت و دلخورم از خودم که نه نگفتم نه اینکه نخوام نتونستم.
...
خدایا آرومم کن...لطفا...لطفا
...
جدایی از دوستای قدیمم هر چند کمی دلخورم کرده ولی خوب که نگاه میکنم من بدون اونا زندگی بهتری دارم.
....
- ۹۴/۱۰/۲۱