صدا پخش شده تو اتاقم" منو ببخش از برای تو هر چی که بخوای میارم"...
دارم طرح یه گل رز رو میکشم که مامان میاد تو اتاقم: مریم برام از کتابخونه کتاب نگرفتی؟ پا میشم کتابارو از کولم درمیارم میگم مامان همینجا بشین، میگه نه برم پیش بابات داره تو پذیرایی درس میخونه...
امروز اولین روزیه که تصمیم گرفتم برای دکتری درس بخونم همه تلاشم شد خوندن یه پاراگراف مبانی سازمان و پهن کردن یه روفرشی کف اتاقمو پهن کردن بساط نقاشیم روشو دل دادن به آهنگ و تخته شاسیو مداد و پاک کن...
یکی از دوستای قدیمم عروس شد تو جشنش دعوت که نشدم هیچ، خیلی اتفاقی متوجه عقد کردنش شدم، ای دل غافل، به رفیقای گرمابه و گلستانی هم که نمیشه امید بست، طلا بگیرن جملتو مامان که همیشه میگی بچه های من باید یاد بگیرن دستشونو رو زانوی خودشون بزارن و بلند شن...
آخ آخ ببین چجوری با غمم انس گرفتم که ازش لذت هم میبرم، ماه بانوی آبانی من یادته میگفتی آدما غمهاشون رو برای نوشتن نگه میدارن، غمو نگه میدارن تا بتونن بنویسن...
چقد هوای وبلاگ قدیمیتو کردم، هوای آهنگ پیانوی وبلاگتو...تنها کسی که از دنیای مجازیم وارد دنیای واقعیم شد.
چه خوب که چند سال پیش یهو گفتی میخوام تورو به خودم کادو بدم چه خوب که آدرس فیسبوکتو برام گذاشتی چه خوب که حالا که دیگه وبلاگتو ندارم خودتو دارم.
پا شم، پاشم یه قهوه دیگه دم کنمو این طرح رو تموم کنم، دلم داره پر میکشه که هرچی زودتر رنگش کنم.
- ۹۴/۱۰/۱۵