وَ ما اَدریکَ ما مَرْیَم ؟

بایگانی
  • ۰
  • ۰
از پای میز صبحونه بلند میشم تو لیوان دمنوشم یکم برگ خشک چایی سبز میریزمو زیره و روشو آب جوش میبندم و سرشو میزارم تا دم ببره، کاری که هر روز صبح بعد صبحانه انجام میدم.
لیوان دمنوشمو میگیرم دستمو میام پشت میزم میشینم، از تو کولم سررسیدمو درمیارم میرم تو تاریخ 5 دی مینویسم: 6000 تومن گلدون، 23500 تومن قهوه جوش و پودر کیک و...
بعد میرم قسمت نوشته ها و یاداشتای سررسید، شروع میکنم نوشتم حالا اینکه توش چی بنویسم بستگی داره که تو اینستا یا کانالای تلگرام یا شبکه های روانشناسی یا نوشته های وبلاگ شما چی چشممو بگیره، بعد اون نوشته اون پیام اون روزمره ی یکی از شما میشه سرمشق جدید زندگی من.
دیروز بعد از کار، روی پاهام نمیتونم وایسم،  آلودگی هوای تهران داره میکشتم از شدت چشم درد چشمام رو به زور باز نگه داشتم ولی مستقیم میرم گلفروشی، سرمشق جدید اینه که هرماه به محض حقوق گرفتن یه چیز کوچولو برای مامان بخرم، میرم شهر گل و با کلی وسواس یه گل پامچال با گلبرگای بنفش انتخاب میکنمو میدم خاک و گلدونشو عوض کنند، بعد هم میرم فروشگاه تا پودر کیک بخرم که سرفرصت واسه تولد حضرت محمد(ص) کیک درست کنم...
میرسم خونه کسی خونه نیست، وسایلمو ول میکنم جلوی درب و مانتو و مقنعمو میندازم همونجا و میرم رو تخت بیهوش میشم تا هفت صبح امروز.
صبحی مامانو از خواب بیدار میکنم ترشی بزاره ببرم میگه اون ملاقه رو بردار یکم بریز هنوز حرفش تموم نشده که با قهر میگم مامان من اگه وقت داشتم که به شما نمیگفتم بعد میرم تو اتاقم تا تند تند وسایلمو جمع کنم...
تو شرکت میام ظرف غذامو بزارم تو یخچال شرکت میبینم یه ظرف بزرگ ترشی هست، لبخند میاد رو لبم، کارد بخوره به اون شکمت دختر فقط واسه اینکه کلی از ترشیای مامانت واسه همکارا تعریف کردی از خواب بیدارش کردی و اونجوری باهاش حرف زدی؟بمیری.
پاشم، پاشم بهش زنگ بزنم بگم هرچند خودش گل خونمونه ولی یه گلدون کوچولو براش خریدم، پاشم بهش بگم دارم از عذاب وجدان میمیرم.
...
پ ن: دوستای گلم خیلی وقته که با گوشی پست و نظر میزارم، بعد درحالیه پست میزارم که بینش کلی کار پیش میاد که باید انجام بدم واسه همین تمرکزم تو نوشتن اومده پایین، خلاصه اگه غلط دیکته ای، رسم الخطی، چیزی دیدید به بزرگی خودتون ببخشید.
  • ۹۴/۱۰/۰۶
  • مریم ...

نظرات (۴)

  • نفر سیزدهم
  • پس قهوه دیروز رو تووی قهوه جوش نو درست کرده بودی؟ :)
    پاسخ:
    نه راستشو بخوای اونو تو این قابلمه روحی کوچیکا درست کردم، اینو.بعد خرید گل رفتم فروشگاه و خریدم. :)
    احساس میکنم اگه یه خواهر مثه تو داشتم ( یا تو خواهرم بودی :)  ) خیلی دختر خوشحال تری بودم! 
    باید تو رو جانِ مریم صدا زد ..

    پاسخ:
    دورت بگردم خواهرکوچولو، یاسی خودم
    من همیشه به مامانم غر میزنم سه تا بچه خیلیییییی کمه ببین چه زود تنها شدیم خودم که دور خودمو پر میکنم از بچه.
    عزیزمممممممممممم:*******
    وای مریم منم بچه های زیاد دوست دارم! 
    ایده ال توی ذهنم چهارتا بچس^_^ 

    پاسخ:
    ایده آل ذهنیه منم چهارتاست.
    کیک میلاد پیامبر چطور شد؟^_^

    عیدت مبارک باشه جانِ مریم
    پاسخ:
    وقتم رفت به تمیز کردن خونه و ناهار درست کردن، درست نکردم ولی حتما تو یه موقعیت خوب درست میکنم.
    عید شما هم مبارک خانوووم.

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی