وَ ما اَدریکَ ما مَرْیَم ؟

بایگانی
  • ۰
  • ۰
آهسته آهسته قدم بر میدارم رضا رویگری تو گوشم میخونه" سفربخیر مسافر، رفتی تو از کنارم..." هوا سرده و لباس منم کم، با همه سرمایی بودنم عادت نمیکنم لباس مناسب بپوشم...
به باشگاه که میرسم خانوما دارن حرف میزنن،  از شنیدن موضوع حالم گرفته میشه میخوان مربی رو عوض کنند، اعصابم میریزه بهم، آخه چرا باید مربی رو که سر وقت میاد سر وقت میره یه گوله انرژیه و هیچوقت کلاسش کنسل نمیشه رو عوض کنند...
اعتراض میکنیم به مدیریت میگیم مشکلش چیه میگه هیچی این تصمیم مدیریتیه منه...
خدا قدرتو دست نااهلش نده...
میرسم خونه دستام یخ کردن لباسامو عوض میکنم دنبال یه چیز گرم میگردم که روی تی شرتم بپوشم چشمم میخوره به شنلی که با بابا خریدیم خیلی سال قبل هفت سالگی، از بازار روس ها...
با شنل میرم آشپزخونه، مامان خوشمزه جات چی داریم!؟ مامان ظرف سوپ داغ و شیشه آبلیمو رو میزاره جلوم...
میام تو اتاقم بوی فرش نو که دیشب با خواهرم انتخابش کردم حالمو خوب میکنه، میشینم رو تخت بالشمو میچسبونم به شوفاژ و پاهامو جمع میکنم زیر لحاف...
مامان برگه زردآلو میاره...
امروز هم گذشت.
  • ۹۴/۰۹/۱۵
  • مریم ...

نظرات (۲)

قشنگ بود..
برگ زردالو^_^


این روزها رو دوست دارم مریم... توی سردی هوا، گرم و آرومن، حتی با وجود همین موردایی که گفتی مثه مدیریت باشگاتون
پاسخ:
آره واقعا آرومند، پاییز هیچوقت برای خانواده من خوش یمن نبوده من عزیزترینای زندگیمو تو پاییز از دست دادم، پدربزرگم، پسرعمه ام، دخترخاله بیست و چهار سالم، جدا شدن از عشق اولم، مشکلات شدیدی که پاییز پارسال با بهترین دوستم داشتم و اتفاق تلخی که امسال افتاد و من برای مدیریت شرایط صد بار مردمو زنده شدم.
ولی بازم خوبه الان آرومه دو هفته ی آخر پاییز داره با من میسازه.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی