بالشمو آوردم تو آشپزخونه و تکیه دادم به دیوار آشپزخونه، لیوان بزرگ شیر قهوه داغ دستمه و دارم صفحه های اینستای مردم رو چک میکنم.
بابا که میاد تو آشپزخونه میگه مریم این جزوه آمار رو بلدی؟ میگم آره، دروغ میگم، مهم نیس که مطالب برام آشنا نیس من باید یادم بیاد، باید یادم بیاد چون بابا امتحان داره، باید مشکلات اینروزا رو من حل کنم، مثل همیشه مثل پریشب که به حساب ایکس پول ریختم چون پریود شده بود و حتی پول نواربهداشتی نداشت، چون شوهرش باهاش لج کرده و...
یا شب قبلش که...یا چندماه قبلترش که...
پس کی مواظب من باشه؟ پس کی جای سوختگی روی دست چپمو نشونم بده و بگه دوباره مریم؟ کی به سردرد الانم اهمیت بده؟ کی بدونه تو هوای آلوده من چشم درد میگیرمو کارم به سِرُم میکشه، کی تو اینروزا که باز هورمونای من بهم ریخته سَر غم منو به آغوش میگیره؟
...
پ ن ۱:شماها وقتی خیلی فکر و خیال داریددبرای اینکه،حواس خودتونو پرت کنید چیکار میکنید؟ من رفتمو موهای خیلی بلندم رو تا بالای شونه کوتاه کردم.
پ ن ۲: خواهرمو میخام.
پ ن ۳: خدایا مندحواسم به اوهست میشود تو حواست به من باشد؟
- ۹۴/۰۸/۲۳