وَ ما اَدریکَ ما مَرْیَم ؟

بایگانی
  • ۰
  • ۰
رفتیم تئاتر و اون تئاتری رو که در مورد دکتر مصطفی چمران و همسر دوم لبنانیش قاده هست رو دیدیم(اسم نمایشنامه رو نمیدونم) به دعوت دوستم رفتم
حالا نه اینکه خیلی اهل تئاتر باشم ها تازه از باشگاه برگشته بودم و گرسنم بودو نمیخاستم چیزی بخورم چون بعد ورزش نباید چیزی خورد و منم رفتم تئاتر که زمان بگذره
نمایشنامه رو دوست داشتم لهجه اش  قاده رو دوست داشتم روسری گلدار بلند و مانتوی گشاد آبیش رو...
اینکه چطور دختره بیست و دو ساله ی  نویسنده و حساس و بیزار از جنگ، دلبسته ی مرده چهل و پنج  ساله ی  جنگی شده که تازه کچلم هست...
...
بعد نمایشنامه همونجا که به مهمونا چای و مافین دادن بچه ها شروع کردن به بحث در مورد کتابهایی که در مورد چمران خوندن فیلمهایی که در مورد زندگینامش دیدن و تئاترهایی که در این زمینه ساخته شده و چقد این کار با چیزی که آنها از چمران در ذهنشان ساخته شده شباهت داشت...
چه حرفها... من تمام مدت بحث داشتم به این فکر میکردم اینها چرا به مافین میگن پای سیب...
من هیچ کتابی در مورد چمران نخوندم من اصلا کتاب نمیخونم قبلترها میخوندم اهل کتاب بودم که از بعد وبلاگخونی این عادت از سرم افتاد ولی همونروزها هم عاشقانه های نادر ابراهیمی رو میخوندم و  یا مثلا طنزهای شرمن الکسی رو...
من اهل کتاب نیستم من اهل رسانه نیستم من اهل ماهواره نیستم من نفهمیدم کی تو تحریم رفتیم و چه شد که تحریمها شکسته شد و چرا شکسته شد و چه کسی برایش تلاش کرد...
من فیلم وضعیت سفید و تنهایی لیلا رو ندیدم من هر سال عید کلاه قرمزی رو نگاه نمیکنم من هر شب از صدای خنده های برادرم میفهمم که باید خندوانه پخش شود ولی تا حالا یک قسمتش رو هم ندیدم من فیلم مارمولک رو ندیدم من پایتخت رو ندیدم...
حتی پایتخت رو ندیدم همین تهران خودمان را...تهران برام خلاصه میشه تو انقلاب و قبلترها امیرآباد ولی حالا فقط انقلاب و شاید یکی دو محله دیگر...
من دختر اتاقمم...
من شبها میشینم منگوله ها رنگی با نخ و کاموادرست میکنم (از همانهایی که عشایر به چادرهایشان وصل میکنند) و به گوشه ی پنجره اتاقم آویزان میکنم تا صبح ها نور خورشید که بهشون میخوره رنگاهش پخش شه رو دیوار آبی اتاقمو من چشم باز کنم به نور و رنگ هر صبح...
من دختر کاپ کیک درست کردنم میتونم هزار دفه کیک درست کنمو خراب شه و باز درست کنم همین الان که همه برای تعطیلت آخر هفته برنامه میچینند من دارم به فسنجونی فکر میکنم که میخوام تو تعطیلات درست کنمو دائم پای اجاق باشمو از تعطیلات هیچ بهره ای نبرم...
من ترجیح میدم برای تقویمم جلد گلگلی پارچه ای درست کنم تا با لیوان و کیف پول گلگلیم ست شه تا دیدن فیلمهایی که از خودارضایی ها در گوشیها میچرخه من هیچکدوم از این فیلمها رو ندیدم من فیلم شیرینکاری بچه های مردم رو هم نگاه نمیکنمو از دیدنشون ذوق نمیکنم، من حتی اگر وبلاگ نازلی خانم رو نمیخوندم حتی در جریان وجود این فیلمها هم قرار نمیگرفتم.
من همین چند تا کلمه ای که از دنیای بیرون میدونم هم از همین چندتا وبلاگ محدودیکه میخونم متوجه شدم
من چند هفته بیشتر نیس که کلمه داعش رو شنیدم...
من صبحها تا عصر میرم سرکار عصرها یا ورزش میکنم یا کلاس عروسک بافی ام رو میرم پنج شنبه ها کلاس نقاشی و جمعه ها صبح زود بیدار میشم صبح به آشپزی و کارای خودم میرسمو ظهر حرکت میکنم سمت کهریزک...
هر هفته من همینطور میگذره کاملا یکنواخت و آروم ...
من از کل دنیا بی خبرم...
  • ۹۴/۰۷/۰۱
  • مریم ...

نظرات (۴)

من هم مثل توام.من آدم اتاقمم.حتی وقتی همه خانواده دور هم هستن.از صدای خنده هاشون لذت می برم اما از داخل اتاق خودم.من آدم پس تو هستم در محاق.
پاسخ:
منم همینطورم از حضورشون لذت میبرم ولی از دور...
خوش اومدی به وبلاگم.
چقدر روزمرگیهات شبیه منه
منم نه تنهایی لیلا نه پایتخت نه خندوانه و نه ... رو ندیدم
منم تا عصر سرکارم و شب تا فردا صیح گوشه اتاقم
چه زندگی مزخرفی داریم
پاسخ:
من یجورایی از این تنهایی لذت هم میبرم
حتی از غم و بغض سنگین گلوم تو روزای گرفته پاییز
یجورایی خودآزارم نازلی
همه کسایی که مینویسند مثل همند نازلی
روزهات دوست داشتنیه مریم... یه جور آرامش ناب ....
تو دختر اتاقتی و من حتم دارم اتاقت عاشقته که اینقدر بهش زندگی بخشیدی...

یدونی اون قست گلوله ها کاموایی و نور خورشید اول صبح رو که نوشتی..چشمهامو بستم و تصور کردم نورهای لطیف و حس خوب و گلوله های رنگی رنگی...


من هم از جنگ بیزارم مریم
پاسخ:
ممنونم یاسی
چه برداشت قشنگی که به اتاقم زندگی بخشیدم.
مافین را می گفتند پای سیب؟ سیب هم داشت؟
کاپ کیک دوست ندارم. خونه ام را دوست دارم. جنگ دوست ندارم. فیلم های جنگی دوست ندارم. بزرگترین دلیلی هم که همه برنامه های گوشی را برداشتم برای همین فیلم های خشنی بود که مدام شیر می کردند. 
پاسخ:
من حتی با تردید یکی از مافین ها رو از وسط نصف کردم و پیش خودم گفتم اینکه سیب نداره...
من کلا شیرینیجات دوست ندارم نه کاپ کیک نه کیک نه شیرینی  نه بستنی ولی به شدت از درست کردنشون لذت میبرم تازگیا میخوام نون هم بپزم
اکثر محصولاتمون مثل بادمجون و گوجه و هندونه و فلفل و لوبیا و اینارو هم هر هفته بابام از مزرعه شهرستانمون میاره مامانم میگه کم مونده گاو بخریم شیر رو هم خودمون تولید کنیم.
منم جنگ دوست ندارم آنا
ولی تیاترو بخاطر قاده دوست داشتم بخاطر لهجش.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی