عروسی یه فامیل دور بود
ولی همه دعوت بودند تمام قوم و خویش من
نزدیک به دو هزار نفر مهمان در باغ دراندردشت پدر داماد دعوت بودند
نرفتم
با وجود اینکه همه دخترخاله ها و خواهرو بودند با وجود اینکه میدونستم خیلی خوش میگذره
موندم خونه و جمعه صبح زود مثل همیشه بیدار شدم و مثل هر جمعه افتادم به جون خونه
میدونید من جمعه ها رو بخاطر آشپزخونه خونمون دوست دارم آخه میدونید خونه ما از اون خونه قدیمیاست که آشپزخونش اپن نداره از اون خونه قدیمیا که وقتی میری تو آشزخونه و درب رو میبندی ارتباطت با همه جا قطع میشه
بعد من هر جمعه خونه رو جمع میکنم کتابخونمو گردگیری میکنم جاروبرقی میکشم بعد میام تو اشپزخونه و درب رو میبندم ناهار رو بار میزارم شیرینی یا کیک درست میکنم که شب که همه میان با چایی بخورن.
امروز بعد از دم گذاشتن برنج، راحت الحلقوم درست کردم بعد تو فاصله ای که مایعش تو یخال ببنده اشپزخونه رو نظافت کردم
بعدش تو همون اشپزخونه نشستم به تکمیل کردن تابلوی گلدوزیم.
جمعه ها تنها روزیه که دختر کلاسیک و سنتی درونم ارضا میشه موهاشو بالای سرش جمع میکنه دامن بلند میپوشه اشپزی میکنه تو سکوت گلدوزی میکنه شالگردن عموشو میبافه تو ماگ گلگلیش چای میخوره... بخاطر همینه جمعه ها رو از دست نمیدم حتی اگه به پرسروصداترین عروسی عمرم دعوت شدم باشم
جمعه عزیزم تو بهترین روز هفته ای من عاشق غروبهایی هستم که تو سکوت و تاریکی ملایم خونه تکیه میدم به دیوار کنار درب تراس و قهوه ام رو میخورمو تهرانو تماشا میکنم
لطفا هی کش بیا.
- ۹۴/۰۶/۲۷