بگذار از بین این همه روزهای عجیب و پر استرسی که میگذرانیم یک امروز، یک امروزِ برفی، برای من باشد، یگذار دفتر یادداشت کارم را کمی دیرتر باز کنم یا اصلا باز نکنم، سهمیه ی قهوه ام از یک فنجان بیشتر باشد سوایشرتم را بپوشم فنجان قهواه ام را دستم بگیرم و زیر برفهای ریز حیاط بنفشمان بنوشم.
بگذار صدای حرکت قلمو بر کاغذ بر سکوت خانه طنین اندازد . نقاشی های شاد کودکانه بکشم، بی عجله به شام شب فکر کنم و دستی از سر مهر و نه از سر تکلیف و وسواس بر سر خانه بکشم.
صندلی ام را جلوی پنجره بگذارم و چند صفحه ای کتاب خوب " منِ او" را بخوانم
بگذار از بین همه این روزها که روی نوک پا ایستاده ایم و سرمان را به زور بالا گرفته ایم که غرق نشویم یک امروز برای من باشد.