اگر مرتب سازی کلی آشپرخانه، نوشیدن قهوه و در مسیر بودن برای رسیدن به محل کارم رو نادیده بگیریم روز من با نوشتن بیست هزار تومن برای گل سرخ و شوید در قسمت خرج و مخارج دفتر برنامه ریزی هام شروع میشه و مثل هر روز تو تمام یک ماهه گذشته مینویسم که میرم کارت ملی ام رو تحویل میگیرم و فلان کفش کالجم رو میدم برای تعمیر...
راستش الان که اینها رو مینویسم حالم زیاد خوب نیست نه که خوب نباشه اتفاقا توی خونه نمنمک جا افتادمو خونه هر روز زیباتر میشه، این هفته پرده ها رو هم انتخاب کردم تمام کابینتها ازگردو و بادوم و لواشک و محصولات ارگانیک شهرستان پر شده و به لطف حضور پرمهر مامانم تو سه روز گذشته خونه اون نظمی رو گرفته که هر چقدر مرتب میکردم به دستش نمیآوردم وم هر عصر که میرسم خونه با بازار شام رو به رو نیستم.
ولی دارم از انگیزه ای حرف میزنم که نیست یا شاید هم هست ولی لابلای همه شلوغیها و فشار کاری و فشار گرونی و گذر سریع زمان گم شده.
حالا هم برای همین اینجا هستم اومدم به خودم یادآوری کنم که من مریم گذروندن سرسری روزها نیستم نمیدونم شاید دوباره بیفتم تو لوپ چالش گذاشتن برای خودم و دو ماه بعدش بیام بنویسم که ای بابا من از زندگی هیچی نمیفهمم باید کمی بی خیال باشم ولی به نظر میاد بی خیال بودن هم برای حال من مفید فایده نیست.
باید دفتر برنامه ریزیم رو بازنگری کنمو کارها رو به فردا نندازمو فکر شام شب و طرح نمایشگاه و سر و سامون دادن به اوضاع شرکت و زندگیم باشم با تکیه و توکل بر حضور خوب بزرگش...