وَ ما اَدریکَ ما مَرْیَم ؟

بایگانی

۳ مطلب در آذر ۱۳۹۸ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

#هرس

برای نوشتن خلاصه این کتاب با خودم خیلی کلنجار رفتم، به نظرم همه لطفش به کامل خواندنش است با آن لهجه قشنگ و دلنشین جنوبی.

کتاب بسیار روان و گیراست اصلا نمیشود زمینش گذاشت و با وجودی که روایت زندگی رسول است به طرز عجیبی زنانه است.

خواندن خلاصه این کتاب پیشنهاد نمیشود این کتاب را هم باید کامل خواند درست مثل جای  خالی سلوچ.، پس پیشنهاد جدی میدهم که از این پست بگذرید.

...

هرس

نسیم مرعشی

...

هرس داستان زندگی رسول است، که در دوران جنگ و پس از آن اتفاق میافتد.

رسول پس از مرگ پسرش شرهان در جنگ، تلاش میکند که زندگی را دوباره به خانواده اش و به  نوال بازگرداند.

نوال، همسر رسول بعد از مرگ پسر خردسالش و پدر و پسرعموهاش و بعد از ویرانی خرمشهر، ویران است، ویران است

 و رسول نمیتواند بسازدش، برش گرداند به روزهای شاد خرمشهر، به روزهایی که نوال پشت پرده ای ها را گلدوزی میکرد و نرده های خانه پر بود از گلهای کاغذی...

مرگ پدر و پسر و پسرعموهایش نوال را به وحشت انداخته، باور نمیکند که ایران زمین هنوز هم مرد دارد باور نمیکند که زنها هنوز پسر میزایند و پسرها بزرگ میشوند و مرد میشوند حالا هرچقدر هم که رسول او را سوار ماشین کند و ببرد تا دسته دسته اتوبوسهای حاوی مرد و پسر را ببیند.

...

فکر نگه داشتن بچه سوم برای رسول نبود برای نوال بود, رسول که دو دخترش ( اَمَل و انیس)  را دوست داشت که همان دو تا برایش کافی بودند، نوال به امید فرزند پسر به نگه داشتنش اصرار کرد که گفت مادرت میگوید خوشگل شده ام این بچه پسر است که میخواهم ببینم مردها به دنیا می­آیند مگر نه اینکه دکتر دستگاه چرب سونوگرافی را روی شکمش کشیده  و گفته که فرزندش پسر است.

...

ماموریت رسول چهل روزه است البته قرار است قبل از زایمان نوال برگردد همون روز سفرش هم نوال در سونوگرافی دوباره میفهمد که فرزندش دختر است، رسول میرود و نوال این راز را در دلش نگه میدارد، رازی که اورا ناامید و آواره میکند در یکی از همین آوارگی ها و کوچه گردیها هم از یک درمانگاه سردرمیاورد و با پرستاری آشنا میشود.

...

فرزند پسری که نوال در آغوش میگیرد نوال را آرام نمیکند به او شیر نمیدهد و هر روز نوزاد را برمیدارد و به حاشیه شهر میبرد تا از دور دختری را ببیند که بعد از زایمان فقط دهان کوچکش را دیده و صدای گریه هایش را شنیده که شبیه گریه های امل و انیس بوده و مادرش او را زیر شیر آب بیرون خانه میشوید.

...

رسول گفت چرا با این نوزاد راه میافتی توی کوچه ها خوب هرکجا خواستی بگو خودم میبرمت، نوال نوزاد به بغل نشست کف پذیرایی و گفت دهنش خیلی کوچیک بود رسول آروم گریه میکرد اینجوری اَ...اُ، بعد ادای گریه کردنش را درآورد و تمام حقیقت رو شد.

...

فردای همانروز وقتی رسول با نوزاد برگشت و یک قلم و کاغذ جلوی نوال گذاشت و گفت آدرس دختره رو بنویس، نوال هنوز کف خانه نشسته بود و چادرش روی شانه هایش افتاده بود.

آدرس را که گرفت گفت برو نوال، برو و دیگه هیچوقت برنگرد و وقتی نوال پیچ کوچه را پیچید که برای همیشه برود رسول داشت از توی ماشین نگاهش میکرد.

...

و فقط خدا میداند رسول چه کشید چقدر فحش شنید و چقدر کتک خورد تا دخترش (تهانی) را پس گرفت، زن حاشیه نشین میگفت پسر را بده دختر را بگیر و مگر رسول میتوانست مهزیار را بدهد؟

...

مرگ تهانی رسول را کشاند به دارالطلعه، سرزمین خشک جنگ زده­ای که هیچ مردی درآن زندگی نمیکند، سرزمینی که زنان بی مرد دور هم جمع شده اند و با شیر گاومیش و فروش صنایع دستی ساخته شده از نخلهای سوخته روزگار میگذرانند. سرزمینی که نوال تنها زن بچه دارش بود و برای نخلهایشان مادری میکرد، که زنها میگفتند بگذار بماند بگذار برای این خاک خشک مادری کند که ببین نخلهای سوخته تُک سبز از زیر ساقه هایشان بیرون زده لااقل یکسال....

ولی آنچه  رسول را منصرف کرد نه خواهش زنان، که پرده های گلدوزی شده پشت پنجره کوچک کلبه نوال و گلهای کاغذی حاشیه چهارچوب در بود، اینجا چیزی را به نوال داده بود که رسول بعد از خرمشهر دیگر نتوانست.

دست مهزیار را گرفت و به بزرگ ده گفت میرویم ولی دخترها را گهگداری میآورم به دیدنش...

  • مریم ...
  • ۰
  • ۰

تاری دید و دوبینی؟ بله

سرگیجه های مکرر؟بله

بی حسی دست و پا؟ بله دائم سمت چپ

خب لازم نبود دکتر زیر ام آر آی سر و گردن و نوار عصب چشمم بنویسه مشکوک به ام اس که بفهمم احتمال این بیماری رو داده, سوال رو خودم پرسیدم؟ احتمال ام اس وجود داره آقای دکتر؟بله

...

اصرار همسرم برای انجام دادن آزمایشها بیشتر در اولین فرصت که فرداش بود نه برای روشن شدن تکلیف بیماری که برای دیوانه نشدن من بود.

از فردای اون شب همینقدر بگم که بالای ده تا بیمارستان رو سر زدیم تا بالاخره یکیشون بی نوبت وقت ام آر آی داد و همسرم انقدر برای پیدا کردن پزشکی که عصر پنج شنبه وی ای پی چشم بگیرد به مطبهای مختلف زنگ زد که شارژ گوشی و پاوربانکش هر دو تمام شدند.

فقط خدا میدونه چقدر برای اینکه آزمایشهام انجام بشه زحمت کشید چقدر سخت دوباره از متخصص مغز و اعصاب وقت گرفت جقدر هزینه برای نوار عصب چشم و دستها و پاها و ویزیت و ام آر آی کرد و چقدر همراهانه کنارم بود, اجازه داد با صدای بلند گریه کنم, عصبانی نشد, بی تاب نشد و هرکاری کرد تا روحیه ام رو حفظ کنم.

راستش هدفم از نوشتن این پست هم ثبت مهربونی و لطف بیش از اندازشه هدف تلنگر به خودم برای شاکر و قدردان بودنه.

...

از نتایج آزمایش همینقدر بگویم که اگر از دیسک خفیف گردن بگذریم خدارو صد هزار مرتبه شکر ام آر آی سر و گردن سالمه و این یعنی منتفی بودن بیماری ام اس ولی متاسفانه نوار عصب چشم نرمال نیست, عصب چشم چپ آسیب دیده و نوار باید مجددا تکرار بشه و این یعنی قبلا من یک حمله ام اس رو تجربه کردم و عصب چشم آسیب دیده.

...

فرق بین خوشبختی با خراب شدن همه آرزوهامون رو سرمون یک تار مو هست میبینید و من خوشبخت ترینم.

این پست باید خیلی مفصل نوشته میشد ولی راستش از توان و انرژیم خارجه و اگر جای ابهامی وجود داره باید بگم که خدارو هر نفس شکر با وجودی که نوار عصب چشم باید تکرار شود من مبتلا نیستم.

 

 

  • مریم ...
  • ۰
  • ۰

#ملت_عشق

نام نویسنده: الیف شافاک (ترکیه)

...

"الا روبنشتاین"، دستیار ویراستار، همسر دیوید و مادر سه فرزند است که کتاب ملت عشق با نویسندگی "عزیز زاهارا" جهت مطالعه و ویراستاری در اختیارش قرار گرفته است.

اِلا که در زمان مطالعه کتاب ملت عشق با دختر بزرگترش سر مساله ازدواجش اختلاف نظر دارد و مخالف فرد انتخابی دخترش است با تماس با نامزد ژانت( دخترش) موجب دلخوری دختر و همسرش شده و از طرف آنها طرد میشود.

الا که زندگی زناشویی ناموفقی را تجربه میکند، طرد شدن از سمت دخترش نیز او را دچار ناامیدی میکند و الا با همان ناامیدی 

تحت تاثیر مطالعه کتاب ملت عشق  به " عزیز" ایمیل میزند و درد و دل میکند و در کمال ناباوری جواب دلگرم کننده ای از عزیز دریافت میکند.

الا و عزیز _که بعد از از دست دادن همسرش و گذراندن دوره های سخت بعد از آن بعد از آشنایی با گروهی صوفی، مسلمان و صوفی شده است _و به طور حرفه ای عکاسی میکند، خیلی زود به رابطه ایمیلی بین خودشان عادت میکنند ، عادتی که زندگی الا را تحت تاثیر قرار میدهد، اعتمادبه نفس از دست رفته اورا بازمیگرداند و جوانه های عشق را در دلش زنده میکند.

رابطه ایمیلی به نامه نگاری و بعد دیدار حضوری می انجامد.

...

داستان نوشته شده توسط عزیز با عنوان "ملت عشق" که الا را تاثیر قرار میدهد به زندگی شمس و مولانا میپردازد از زمانی که شمس به دنبال نیمه گمشده خود به قونیه میرود و بعد از داستان معروف برخورد شمس و مولانا در بازار و داستان شیدایی مولانا و در نهایت کشته شدن شمس...

داستان شمس و مولانا راویهای متعدد دارد از خود شمس و مولانا و فرزندانش تا " گل صحرا" که دختری ست که در ...کار میکند تا سلیمان مست و نگهبانان قونیه و غیره که هر کدام داستان برخورد خود با شمس و مولانا را به نوعی روایت میکنند.

مولانا که روحانی بزرگ قونیه، صاحب مقام و ثروت فراوان و بی توجه به طبقه ضعیف جامعه است، پس از آشنایی با شمس و درخواست او، گل صحرا را در خانه خود میپذیرد به میخانه ها میرود و سماع میکند تا تاثیر شمس بر زندگی او و وصل کردنش به همه جامعه و نه فقط ثروتمندان و صاحبان مقام حفظ شود، کارهایی که لطمه های جدی به آبروی مولانا میزند و فقط مولاناست که میفهمد چگونه با اینکارها به دولت عشق وصل میشود.

...

الا بعد از دیدار حضوری با عزیز، به عشقش اعتراف میکند، همسر خائنش را ترک میگوید و با عزیز زندگی تازه پرعشقی را شروع میکند با عزیزی که بیماری سختی دارد در انتهای داستان میمیرد و طبق وصیتش در قونیه به خاک سپرده میشود.

...

شمس در طول داستان به چهل قاعده تحت عنوان " چهل قاعده ملت عشق" میپردازد که من از بازنویسی آن خودداری میکنم چرا که هم با یک سرچ ساده به دست میآید و هم قاعده هایی است که هر فردی کم و بیش در زندگی به آنها واقف است و برای دانستنشان نیازی به خواندی یک کتاب 400 صفحه ای نیست.

مساله دیگری که توی کتاب خیلی توی ذوقم زد برخورد عامیانه ای بود که با شمس و مولانا شده است، البته من هیچ علم ، آگاهی، و مطالعه ای در مورد مولانا ندارم ولی تصورم هم این نبود که مولانا شاعر معروف اعصار، شبیه ما فکر کند به چیزهایی فکر کند که ما فکر میکنیم یا حداقل در سطح ما فکر کند.

...

داستان برخلاف تبلیغات گسترده ای که برای آن شد برای مطالعه پیشنهاد نمیشود اگر خیلی میل به خواندنش دارید به نظر خواندن خلاصه و چهل قاعده آن کفایت میکند.

  • مریم ...