تو که بمونی من و این خونه سبز میشیم...
سبزِ سبز.
با یه لیوان قهوه فوری و کتابم میشینم پایین مبل, کنار درب شیشه ای تراس و زل میزنم به ماشینا که در رفت و آمدن, اتوبان خلوته و یه گنجشک کوچولو مستقیم و عمودی رو به آسمون پرواز میکنه و مسیر رفته رو دوباره برمیگرده.
جای دهن و دستای بستنی ای پریزاد روی شیشه درب تراس مونده_ آخ که چقد دلم براش غنج میره_
بساط نقاشیم کمی اونطرف تر پهنه و نتیجه نقاشیم_هِی...._ولی از اون جهت که عکسی را کار کردم که همسرم در یک بازارگردی گرفته برایم عزیز و ارزشمند و دوست داشتنی است...
دلیل نوشتنم هم همسرم و یکی از تفاوتهای عمیق بینمون هست که اصلا نمیدونم چجوری بنویسمش_ اعتراف همیشه سخت است_
راستش رو بخواهید من دختر غمگینی هستم, من دختر پرتلاشِ با انگیزه و فوق العاده بااراده ولی غمگینی هستم_نمیدونم تا حالا این را از نوشته هایم برداشت کرده اید؟_
دختری که از غمگین بودن لذت میبره, از اینکه به سختی به هدفش برسه لذت میبره, از قربانی بودن از حس فدا شدن...
و همسرم درست نقطه مقابلِ منه, مردی که توی هر اتفاق و واقعه ای دنبال حال خوب برای من و خودش میگرده
یادمه سالها پیش شاید حدودا هشت یا نُه سال پیش یکی از اونروزای دور دانشگاه که همه ی روی چمنای سبز مقابل دانشکده ادبیات نشسته بودیم و حرف از آینده و ترسهامون بود درست همون وقتی که یکی از بچه ها از بدسگالی دنیا گفته بود که نمیزاره آب خوش از گلومون پایین بره, همسرم _ که آن روزها فقط دوست و هم دانشگاهی بودیم_ یکهو و بی هوا گفته بود دنیا غلط کرده من با مشت میکوبم تو دهن دنیا...
خوب یادم هست که ما یک عده جوان بودیم که هیچ دغدغه ای جز پاس کردن واحدهایمان با حداقل نمره نداشتیم و همسرم پسری بود که از اولین سال دبیرستان سخت کار کرده و مستقل شده بود و هنوز هم کار میکرد و بعدها بین همه ما تنها کسی بود که توانست در یکی از دانشگاههای روزانه بنام در تهران درس بخواند
این خاطره یکی از خاطرات همیشه زنده ی پیش چشمانم است...
حالا همه اینها رو نوشتم تا بگم من دارم سعی میکنم به شیوه و مسلک همسرم قدم بردارم دستاش رو بگیرم و پا جای پاش بزارم که یاد بگیرم برای رسیدن به هدفهام سخت ترین راه رو انتخاب نکنم که قربانی نباشم که از قربانی بودن لذت نبرم که غمگین نباشم که خودم را آزار ندهم...
که بخندم...
که بخندم...
که بخندم...
خلاصه نویسی
کلیدر
محمود دولت آبادی
...
کلیدر روایت زندگی یک خانواده کرد ایرانی است که علاوه بر پرداختن به شیوه و سبک زنگی قبیله ای، به فضای سیاسی آن دوره و فضای ارباب رعیتی غالب بر آن اشاره دارد...
کتابی با توصیفات فروان که وقت خوانشش حس میکردی گوشه ای ایستادی و وقایع از جلوی چشمانت میگذرند.
اگر به داستان دل بدهی و از جلدهای اول بگذری قول میدهم زمین گذاشتن کتاب برایت سخت شود.
شخصیت اول داستان -گُل محمد- که خیلی اتفاقی وارد جریان سیاسی مخالف حکومت زمان شده و تا مرگ پای آن میایستد.
...
من با شخصیتهای کتاب_که بسیارند_ شش ماه زندگی کردم، با شوخیهای خان عمو لبخند زدم، برای گیله بریده شده شیرو غصه خوردم همراه صبرو چوپانی کردم و زیور...
و زیور که کاری را کرد که از مارال انتظار داشتم و مارال...
و مارال که ناامیدم کرد ولی قضاوتش نمیکنم به حکم مادر بودن_ که دست مادران همیشه بسته اس_
و بلقیس...
و بلقیس...
و بلقیس...
که آنچه را که باید از این کتاب می آموختم از بلقیس آموختم...