وَ ما اَدریکَ ما مَرْیَم ؟

بایگانی
  • ۰
  • ۰
امروز صبح یک ساعت زودتر از همیشه بیدار شدم، بیدار که شدم بابا داشت نماز میخوند  و مامان تو فلاسکش آب جوش میریخت
یه قابلمه بزرگ رو اجاق بود که  مواد آش توش برای خودشون میپختند گفتم وای مامان ساعت پنج و نیم صبحه و شیشه قهوه رو ازکابینت درآوردمو تو قهوه جوش آب ریختم
گفت تو چرا انقدر زود بیدار شدی گفتم میخوام تمرین طراحی  کنم گفت چه وقت طراحی تمرین کردنه
قبلتر گفته بودم بدنم شبها سر سازش نداره با من، برنامم رو عوض کردم حالا صبحها نیم ساعت چهل دقیقه ای تمرین میکنمو شبا بدون عذاب وجدان میخوابم
قهوه که دم برد میریزم تو ماگ دوست داشتنیمو  هندزفریرو فرو میکنم تو گوشمو میزارم آهنگ ای ساربان پخش شه و میشینم پشت میز تحریرم 
آلارم ساعت که یک ربع به هفت رو نشونم میده بدنمو کش و قوس میدم و با لیوان خالی قهوه میرم آشپزخونه مامان داره آب نخود و لوبیا رو تو سینک خالی میکنه
وضو میگیرم و نماز میخونم، بعد میشنم پای میز آرایش آهنگ ای ساربان هنوز تو گوشم پخش میشه تو حال و هوای خودمم که مامان میاد تو اتاق که مریم واقعا متوجه نمیشی اینهمه صدات میکنم؟
_ نه هندزفری تو گوشمه
دلم میگیره، زیاد ، زیاد، خودمو سرزنش میکنم چرا صداشو نشنیدم چرا صداشو نشنیدم چرا صداشو نشنیدم...
بغض میکنم دلم میگیره برای مامانم برای مامانا چقد تنهان سهم مامان من از شوهر و بچه هاش فقط شبهاست که اونا هم از خستگی فقط میتونن بخوابن چجوری میتونن فقط با شادی بچه هاشون  شاد باشن چجوری روحشون انقد بزرگه ، خدایا بخشندگی و کرمتو شکر، بهشتت کم نیست؟
...
دیشب تا هشت کلاس بودم خسته بودم سردم بود و کوله ام سنگین بود نزدیکای هشت پیام داد که پایین آموزشگاه منتظرتم، کولمو برداشتمو پله هارو سرازیر شدم پایین، میدونستم از سرکار میاد میدونستم فردا صبح زودش پرواز داره و باید بره ماموریت میدونستم محل کار و آموزشگاه من و خونه ما و خونه خودشون چهار نقطه کامل پرت و دور تهران از همدیگه ان، ولی اومد، اومد دنبالم تا بیام بخاری ماشین رو روشن کرده بود و ترک آهنگ مورد علاقمو پیدا کرده بود و برام ذرت مکزیکی و  بستنی  خرید.
گفت مریم ممنون که با این چیزای کوچیک خوشحال میشی
چرا فکر کرد این چیزا کوچیکه؟؟؟
....



  • ۹۵/۱۲/۱۸
  • مریم ...

نظرات (۵)

واقعا از این همه پشتکارت لذت میبرم مریم جان.

و برای چند خط پایانی متنت خوشحالم. امیدوارم خوشبخت و سعادتمند باشی دوست هنرمندم
پاسخ:
ممنون حنا جان تعریفت کلی انگیزه و قوت قلب بهم میده
مرسی از دعای قشنگت.
عنوان این پست میتونس بوی خوش زندگی باشه:)
پاسخ:
وای یاس من اصلا نمیتونم عنوان انتخاب کنم همیشه با این موضوع مشکل دارم
عنوان پیشنهادی برای پست بعدی انتخاب شد.
پنج و نیم صبح؟!
فوتوشاپه؟!!
پاسخ:
یعنی یجوری همه تو این ساعت سرحالن و دارن کاراشونو میکنن انگار ساعت ده صبحه
خدا مردهای بزرگ زندگیمونو برامون سالم و سلامت حفظ کنه و سایه شون بالای سرمون مستدام باشه...
پاسخ:
ممنون از دعای قشنگت مریم جانم
الهی آمین
  • ستاره عبدالمیری
  • سلام مریم جون 
    چقدر خوب و پر انرژی 
    چقدر وجود پدر و مادر برای ادم عزیز هست و انشاالله همیشه سایه شون رو سرتون باشه 
    خوشحالم که خوشحالی و با مخاطب خاصت احساس رضایتمندی می کنی 
    چقدر خوبه که دل کوچیک و کم توقعی داری 
    پاسخ:
    ممنونم ستاره جان خدا مادرت رو بیامرزه و دخترت رو برات نگه داره
    نظر لطفته عزیزم

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی