وَ ما اَدریکَ ما مَرْیَم ؟

بایگانی
  • ۰
  • ۰

این روزها...

آشپزخونه رو که مرتب میکنم،سه پیمونه برنج خیس میکنم تا مامان بیدار شد یه چیزی درست کنه بعد میام اتاقم،روفرشی رو میندازم رو فرش لاکی رنگ قشنگم که با خواهرم با کلی وسواس خریدیمش،تخته شاسی و دفتر طراحی و مدادامو پخش میکنم روش،رادیوی کوچیکمو میارم میزارم کنارمو روشنش میکنم...

تو اکنون ز عشقم گریزانی

غمم را ز چشمم نمیخوانی

تو از عاشقی چه میدانی؟؟؟

خب از چی طرح بزنم؟؟؟از گلدون کوچولوی حسن یوسف خواهرم که دیروز براش خریدیم،سهمیه گلدون این ماهش...

طرح گلدون رو تازه تموم کردمو دارم از فرفره ی کوچولوی رو میزم طرح میزنم و لهراسبی میخونه که مامان با چند تکه هندوامه میاد،طفلکیا تمام دیشبشون به رنگ کردن و تمیزکاری خونه آینده برادرم گذشته وگرنه مامان منو تا 9 و 10 خوابیدن؟؟

...

مدتی که نبودم به شلوغترین حالت ممکن گذشت،روزایی که با همه شلوغی سخت نبودن، سخت نبودن چون میدونستم چه ساعتی باید طراحی کنم،چه ساعتی به استراحت و آشپزی و کارای مورد علاقم بگذره چه ساعتی روی پایان نامم کار کنم،راستی کار پایان نامم تا حد زیادی جلو رفته الحمدالله، افتادم تو پیگیری کارای اداریش که از غر زدن برای خودخواهی و بی مسوولیتی بعضی از کادرای اداری میگذرم. دعا کنید همه چی خوب پیش بره بار فکریش برام تموم شه. کتاب خوندن رو اختصاص دادم به زمانایی که تو مسیر رفت و برگشت به جایی ام خودم رو ملزوم کردم به اینکه حتما و تحت هر شرایطی کتابی تو کیفم باشه حتی اگه یه هفته هم نشه که یه ورقشو بخونم.

شاغل بودن با همه وقتگیری و سختگیریش ادامه داره ولی شکر که هست که درآمدی هست که میشه برای پولش برنامه ریزی کرد. دیگه اینکه رفتم مصاحبه دکترا و تجربه جالبی بود ولی هیچ ایده ای برای اینکه میخوام بخونم یا نخونم ندارم.

برای مراسم ازدواج برادرم هنوز برنامه مشخصی نداریم و فعلا درگیر یه سری کارای دیگه هستیم،خب خوبیش اینه که تمرکز روی ازدواج برادرم تمرکز روی ازدواج منو گرفته و من بدون بار فکری اینکه دیگران میخوان چی بگن دارم زندگیمو میکنم. اصلا باید اینطور باشه، این چیزیه که به خودم قول دادم،قول دادم دست از تلاش برای اینکه به دیگران یاد بدم،خانم،آقا،استاد،همکار..."قصاوت نکن" بردارمو همه انرژیم رو بزارم رو اینکه مریم جان،خانم، مهندس،"به قضاوت دیگران توجه نکن." و این بزرگترین هدف این روزامه.

...

پ ن: عذر تقصیر برای نبودن هام،به حساب کم لطفیم نزارید،شرایط نوشتن نداشتم.

پ ن:امروز میرم گل به لیمو بخرم"که شبای تابستون یکی دو برگ ازش بچینیمو بریزیم تو چاییمون، وای از عطرش...

پ ن: وای از بوی رشته پلوی پیچیده تو خونه،من برم سالاد شیرازی درست کنم.


  • ۹۵/۰۵/۰۸
  • مریم ...

نظرات (۱)

مریم!
خیلی دلتنگت بودم! واقعا اول که کامنتت رو دیدم اومدم عصبانی که بگم این چه وضعشه خب ، ولی خوندم پست رو اینقدر حالم رو بهتر کرد که...

این مدت که نبودی، نه کسی با نقاشی هاش منو وسوسه کرد برم کار کنم روش، نه کسی از رادیو حرفی زد و...
کاش نری دوباره..
پاسخ:
عزیز دلم این مدت شرایط نوشتن نداشتم ولی میل به نوشتن خیلی...
نیروی جدید داشتیمو آموزشش با من بود
کلی ببخشید منم کلی دلتنگ بودم، تکرار نمیشه.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی