اینروزا عجیب خسته ام.
هیچوقت فکر نمیکردم مسوولیت و کار خونه انقد سنگین باشه، یعنی همیشه میدونستم خانم های خونه قلب یه خونه اند ولی فکر نمیکردم مسوولیتشون انقددددددددد زیاد باشه.
...
درست همون لحظه ای که خونه رو جاروبرقی کشیدم، وسایل رو مرتب کردم شام گذاشتم، ظرفارو شستمو جابجا کردم، نایلون سطل زباله رو عوض کردم و...، و قسمت جدید پایان رو برای استادم فرستادم، همون لحظه ای که حس رضایت از خودم رو هزاره، پا میشم برای فردا ناهار درست کنم، پیاز داغ رو که درست میکنم میرم سیب زمینی بردارم که، خب سیب زمینی نداریمو منم ساعت 12 شب دستم به جایی بند نیست، خب سیب زمینی رو میشه فردا هم ریخت، در یخچال رو باز میکنم که رب بردارم، آه از نهادم بلند میشه، رب هم تموم شده، غذا رو یه جوری سر هم میکنم، ولی از همون روز در حیرتم از این همه مهارت و مدیریت خانمای خونه که همیشه همه چی آماده و مرتبه.
...
پریشبا یه چندساعتی با دخترخالم تنها بودیم هوس کیک شکلاتی کردیم.
اینم نتیجش:
دیگه اینکه اینم تابلوی گلدوزی که هروقت ذهنم درگیره میگیرم دستم:
...
امروز سر کار اومدنی، تو اتوبوس، یه خانم با لباسای محلی سه شنبه قشنگمو ساخت:
...
:)
- ۹۴/۱۱/۲۷